روزم چون شب تیره از درد جدایی
این روشنی دیدهی غم دیده، کجایی
حال من مجروح جگر سوخته دانی؟
جانا چو نداری خبر از درد جدایی
گر بهر سیادت قدمی رنجه نکردی
جانا چو بمیرم به سر تربتم آیی
چرا میسوزد این پاییز؟
چرا غم میکند در سینهاش منزل
و چرا مرگ تدریجیست
این فصل تا ابد غمگین
گناهش چیست؟
زرد است و رخ عالم به زردی میکشد با خود
غمش از چیست؟
و سکوت...